بار بربستيم، ازين منزل به در بايد شدن

شاعر : اوحدي مراغه اي

آب اين جا تيره شد، جاي دگر بايد شدنبار بربستيم، ازين منزل به در بايد شدن
گر به پهلو گشت بايد ور به سر بايد شدنوحشت آباد است اين، زين جا سبک بيرون رويم
با نثار اشک خونين بر اثر بايد شدنچون نمي‌بينيم از آن آرام جان اين جا اثر
سهل باشد گر به روي خاربر بايد شدنياد نقش روي آن گل چهره چون همراه ماست
عقل مي‌گويد که: نه، نه، زودتر بايد شدنمن در آن بندم که: تدبيري بسازم راه را
خود چو غواصم به دريايي گهر بايد شدناندر آن درياي جان خرمهره چيدن، چند؟ چند؟
سوي او عيسي‌صفت بي‌پا و سر بايد شدناصفهان ز اقليم چارم آسمان چارمست
بعد ازينم پيش آن اهل نظر بايد شدننيست اين‌جا از بزرگان ناظري بر حال من
در پي کام دل خود بي‌جگر بايد شدناوحدي، چون جان بر آمد، پر جگر خواري مکن
گر تو مرغ زيرکي بي‌بال و پر بايد شدنپر بريزد مرغ اگر بر خاک ايشان بگذرد